باور

ساخت وبلاگ
امروز داشتم وسایلمو جمع میکردم که اتاق رو خالی کنم.

چندتا عکس زیر تخت منو برد به چند سال قبل. روزای سختی بود خیلی اذیت میشدم حساس شده بودم و نمیتونستم با محیط جدید کنار بیام ادمای اطرافم اذیتم میکردند وسط اون همه سختی و مشکل که خودمو با درس خوندن و کتاب خوندن و خیابون گردی ( قدم زدن ) سرگرم میکردم. یک دختری سعی میکرد خودشو بهم نزدیک کنه. حس خوبی نسبت بهش نداشتم و سعی میکردم ازش دوری کنم ازش فاصله میگرفتم مسیرمو تغییر میدادم اخمامو توهم میکردم جوابشو نمیدادم اونقدر که به این نتیجه رسید ازم دور بمونه.

اخرین امتحان دانشگاه توی اموزش با هم روبرو شدیم یک لبخند کوچیک به هم زدیم که باعث شد اخر همون شب یک پیام ازش دریافت کنم که نوشته بود خانم ... (فامیلم ) بیدارین؟ من باورم نمیشد توی این سالها شمارمو داشته ولی هیچوقت پیام و تماسی ازش نداشتم.فردا صبحش من جوابشو دادم که بعد پیامکا شروع شد.

انگار نمیخواست باور کنه رفتم نیستم چیزی که برای خودمم عجیب بود این بود که منم میخواستم باشه و اصلا نمیدونستم چرا ؟

دو ماه و چهارده روز فاصله بین اولین پیامک تا اخرین پیامک بود چند روز یکبار چند پیامک رد و بدل میشد. یه روز تماس گرفت و برای اولین بار با هم حرف زدیم صداش میلرزید چهار روز تماس تلفنی داشتیم چهار روز چهار تماس از او و چهار تماس از من.

یک بحث سخت داشتیم سر اینکه میخواست حضوری همو ببینیم ولی من دلم نمیخواست ببینمش نمیدونم چرا؟ ولی همیشه با دیدنش احساس بدی داشتم و دوست داشتم ازش فرار کنم من فکر میکردم درست ترین کار ممکن اینه که نبینمش خیلی ناراحت بود ازش معذرت خواهی کردم و اون توی یک پیامک گفت باشه بعدا درموردش حرف میزنیم این شد اخرین پیامکش و رفت.

برای همیشه رفت.جای خالیش همیشه احساس میشه گاهی کم گاهی زیاد. اون کاری کرد که من باورش کردم پذیرفتمش و بعد رفت بدون خداحافظی بدون حرف طوری رفت که من هنوزم منتظرم برگرده و درموردش حرف بزنه.

دختر مذهبی ، بد اخلاق ، عصبانی ، مغرور ، نچسب همه اینطوری میشناختنش اما اون سه ماه خیلی مهربون و دوست داشتنی بود اون خیلی تنها بود. درست مثل الان من. دلم براش تنگ شده خیلی زیاد اونقدر که با دیدن عکسش گریه کردم ته دلم دوباره خالی شده دلم گرفته حالم خوش نیست. توی تمام این سالها بهش فکر کردم مرورش کردم تصورش کردم.

هیچوقت با باور دیگران نباید بازی کرد وقتی یکی باورت میکنه نباید باورشو ازش بگیری. باور کردن تاوان سنگینی داره این سخت ترین درس زندگیه!

دلم برات تنگ شده ، دلم از نبودنت گرفته ، حال دلم خوش نیست.کاش برگردی و به اخرین پیامکت عمل کنی درموردش حرف بزنیم فقط میخوام مطمئن بشم منو بخشیدی.

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۶ساعت 18:20  توسط رویا  | 
خدمت در موکب...
ما را در سایت خدمت در موکب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : filmproduzieven بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 14:37