دیشب با تمام خستگی هام با تمام ناراحتیام پناه بردم به تختم که وسط یه اتاق سرد ، چندتا کیف و چمدون ، چندتا جعبه حاوی کتاب و لباس و خاطره! این محله ، این خونه ، این اتاق .... دوستشون نداشتم! خواب فرار کرد ، ذهن بیدار ماند ، بیدار خوابی ها شبیه سریال ادامه دارند !
صدای ماشین های وحشتناک با صدای گنجشکها و کلاغا قاطی میشه گیر میکنی توی زندگی ای که نه لطیفه نه سخت بلکه فقط شکننده ست!
فشار و فشار و فشار! جمع میشی ! خورد میشی !له میشی!
نه کتابی به وجد میاردت و نه احساساتت با موسیقی میرقصه و نه فیلمی ذهنتو به چالش میکشه و نه فنجان نسکافه که هیچ فنجان شیر و زعفران هم ارومت نمیکنه. میدونی چی میگم؟
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 20:21 توسط رویا |
خدمت در موکب...
ما را در سایت خدمت در موکب دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : filmproduzieven بازدید : 263 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 9:28