عجب روزگایه!

ساخت وبلاگ
چند سال پیش توی اموزشگاهی مشغول فراگرفتن علم بودم. یک استادی داشتیم که دو سال از خودم بزرگتر بود و به شدت حراف. این استاد اینقدر حرف میزد و میپیچوند که کاری که باهاش مخالف بودی رو موافقت میکردی و من سعی میکردم ازش دوری کنم تا به این مشکل بر نخورم.

یک روز برای کار عملی رفتیم و این شد اغازی برای رابطه کاری از استاد و هنرجو شدیم همکار و کار بعدی که رفتیم ایشون پیشنهاد ازدواج داد و گفت توی این دوماه به شناخت کامل رسیده هرچی من میگفتم نه فایده نداشت اینقدر حرف میزد که سردرد میگرفتم بهش گفتم قبل از اینکه سرکلاس یا سرکاری که شما هستید بیام قرص میخورم سرم درد میگیره کم و گزیده بگید من توانایی این حجم شنیدن ندارم ولی فایده نداشت. یه روز تماس گرفت و گفت با مامانم درخونتونم مامانم میخواد ببینتت منم گفتم خونه نیستم و دوست ندارم مامانتونو ببینم. هر چقدر برای من مسئله ای نبود برای اون جدی بود.

تلفن زدناش وقت و بی وقت پیدا شدناش پیشنهاد کارای مختلف همه چی شدید ناراحت کننده بود. میگفت لجبازی که قبول نمیکنی میگفتم نه شنیدن بلد نیستید. خلاصه یروز تحملم تموم شد رفتم به مدیر اموزشگاه گفتم این اقا برای من مزاحمت ایجاد کرده و توضیح دادم و از هفته بعد دیگه توی اموزشگاه حضور نداشت. از دوتا کار اومدم بیرون که مهر بی مسئولیتی بهم خورد. از ده تا تلفن و پیام یکیشو جواب میدادم. قرار شد برای اخرین بار بهش فرصت شنیده شدن بدم. طبق معمول حرف زد و حرف زد و حرف زد. منم جواب منفیمو دوباره گفتم دلیل میخواست هر چی میگفتم قصد ازدواج ندارم شرایطشو ندارم به گوشش نمیرفت حرف از شرط گذاشتن میزد.

من بهش گفتم نه وقتی قصد ازدواج ندارم چطور میتونم شرط بذارم. اون هی اسرار کرد و من گفتم بر فرض محال اگر من یک صدم درصد قصد ازدواج داشته باشم شرایطم اینه مهریه سند شش دانگ یه خونه 300 متری که 100 متر خونه دوبلکس و 200 متر حیاط درختکاری شده داشته باشه. یه ماشین شاسی بلند. و اینکه بره مو بکاره. اما من قصد ازدواج ندارم و این شرایطو برای شما نمیذارم. انگار نمیشنید چی میگم به اون 99.9 درصد نه گفتنم کاری نداشت فقط همون 0.01 درصد فرض محال رو گرفته بود و قول داد که تا وقتی اینارو انجام نداده نه پیام بده نه زنگ بزنه نه منو ببینه. رفت. 

کم کم فراموشم شد. انگار کسی نبوده از اول وجود نداشته. برای من رابطه استاد هنرجویی بود و بعد کنارش رابطه همکاری اضافه شد همین نه بیشتر اما اون توی ذهنش قصه ساخته بود.

امروز بعد از چند سال یک ایمیل دریافت کردم ازش که شمارمو ازم میخواست و اینکه تمام شرطام درست شده و میخواد با خانوادش بیاد و میخواد عید امسال یک خانواده باشیم. اما من هنوزم قصدشو ندارم.

+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 23:21  توسط رویا  | 

خدمت در موکب...
ما را در سایت خدمت در موکب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : filmproduzieven بازدید : 158 تاريخ : شنبه 21 بهمن 1396 ساعت: 9:28