روزیکه هم عالی بود هم افتضاح بود.

ساخت وبلاگ
امروز نمیدونم روز خوبی بود یا روز بد امروز نمیدونم خوشحال بودم یا ناراحت امروز نمیدونم دلم گرفته بود یا نه

امروز صبح با یک پیامک بیدار شدم. پیامک حاوی یک قرار ملاقات بود ادرس یک مهمانپذیر. چهار سال پیش استادم بودند و سه سال قبل در یک سفر خانوادگی به این شهر دیدار داشتیم و حالا یک سفر کاری باعث دیدار مجدد شد. همانطور ارام و مهربان بود درست مثل سابق. چقدر زود گذشت چهار سال! هیچ از گذشته حرف نزد از زمان حال از خودش از خودم حرف زدیم. انگار بازم کلاس درس داشتیم کلی مطلب جدید کلی مباحث مهم مربوط به درس و کار گفت. عقربه ها به سرعت دنبال هم میدویدند و زمان سپری شد گفته بودند یکساعت وقت دارند اما دو ساعت شد و در اخر من گفتم باید برم و خداحافظی کردیم.

تا اینجا همه چیز عالی بود. اما در این مابین چیزیکه باعث ناراحتی من شد صحبتای همکار ایشون در مورد یک شخص خاص که حضور پر رنگی در همان چهار سال قبل در زندگی من و قبل و بعد از ان در زندگی استاد و همکارش داشت ، بود. یکسری اطلاعات در مورد اون شخص بطور ناخواسته داد که واقعا برای من شگفت انگیز بود.

این اطلاعات باعث یاد اوری خاطرات تلخ زیادی شد. روزای سخت اتفاقای بد گریه ها ناراحتیا!!!

فرزند اون شخص حرفایی زده بود توهینایی کرده بود بخاطر چیزیکه دست سرنوشت بوده قسمت بوده و امروز بعد از چهار سال متوجه شدم که همون سرنوشت و همون قسمت به شکل دیگه ای برای اون شخص اتفاق افتاده بوده. چیزیکه فرزندش ازش کلی انتقاد کرده بود و توهین کرد و شخصیت یکیو داغون کرده بود.

امروز تازه متوجه شدم چرا اون شخص اینقدر عصبانی بود چرا سعی میکرد با رفتارش به بقیه توهین کنه بی احترامی کنه اینا بخاطر گذشته تلخ و سختش بوده اما متوجه دلیل رفتار فرزندش نشدم!

خدمت در موکب...
ما را در سایت خدمت در موکب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : filmproduzieven بازدید : 236 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1396 ساعت: 18:18