هزار و چهارصد و پنجاه و سه شب

ساخت وبلاگ

جمعه قبل از خواب دوستم پیام داد که شنبه بریم بیرون.

شنبه بعد از یک سال و سه ماه همو دیدیم. ساعت 14:15 از خونه رفتم بیرون ساعت 19:5 برگشتم. رفتیم کوهسنگی. چقدر شلوغ بود کلی مسافر اومده بودند زبان ترکی و لهجه تهرانی زیاد بود! کلی حرف زدیم مثل قبل صحبتهای اعتقادی و ازدواجی و بیکار بودن! ادما تغییر نمیکنند! به بحث و جدل رسیدیم و دلخور شدیم. هر چقدر هم بگم در این موارد صحبت نکنیم باز برمیگرده سر همین موضوعات. در مورد حوزه رفتن هم صحبت کرد و گفتم اگه قم میای میام حوزه اگه مشهد باشه نه! ( میدونم از خونه و خانواده دور نمیشه و قبول نمیکنه ) نیومد از کوه بریم بالا! کلی قدم زد و به بهانه شلوغ بودن نتونستیم بشینیم. وقتی برگشتم خونه زانو و کمرم درد میکرد. گهگاهی چند قطره بارون میومد، شانس هوا ابری بود و کمی باد میومد به شدت گرم بود احساس میکردم بو گرفتم.

یکشنبه استراحت مطلق بودم یکم هم تب داشتم دوست شمالی م تماس گرفت و گله کرد از اینکه چرا روابطمون سرد شده و دوری میکنم ازش! دو ساعت و خورده ای تلفنی و یه ربع تصویری صحبت کردیم. دیگه به دقیقه 60 که میرسه تماس قطع نمیشه قبلا هر یکساعت تماس قطع میشد و مجدد تماس باید میگرفتیم. مادرخانم صدام زد میگه چرا هر چند دقیقه یکبار یه کلمه یا یه جمله با خودت حرف میزنی ؟ میگم تلفن دارم صحبت میکنم تعجب کرده که چرا اینقدر کم حرف میزنم! حرف برای گفتن نداشتم خب!

سال 87 یه مقدار جزوه زبان داشتم داده بودم برام ترجمه کنند تلگرام یه پیام حاوی لینک گروه اموزش زبان از همون مترجم دریافت کردم!!! بعد از کاردانی و بعد از کارشناسی من خطمو عوض کرده بودم برای دور بودن و جلوگیری از ارتباطات با همه و اونایی که میخواستم شماره جدید بهشون داده بودم. نمیدونم از کجا این شماره رو داره فقط گروه های کلاسای انلاینم عضو هستم که عضو این گروه ها نیست! دنیا چقدر کوچیکه!

واتساپ پروفایلم عکس گذاشتم خواهرزادم اومده میگه عکستو بردار موهات مشخصه نامحرم میبینه! بعد از چند ساعت که ول کن نبود برش داشتم حوصله حرف زدن نداشتم. یه عکس نقاشی شده گذاشتم میگه موهات مشخص تره برش دار گفتم دوست داری بلاک بشی و بعد بلاکش کردم تماس گرفت خونه معذرت خواهی کرد از بلاکی درش اوردم میگه واتساپ رو حذف کن! کل مخاطبای واتساپم 10 نفر هم نمیشند این شمارمو یه تعداد محدود دارند میگه با اون یکی شماره بیا که همه دارند نمیتونی پروفایلت عکس خودتو بزنی اینجوری خیالم راحت تره! بلاکش کردم! چند ماه دیگه میشه 13 ساله احساس مرد بودن داره و برای من تعیین تکلیف میکنه! خدا به داد خواهرم و خواهرش برسه!

هوا سرد شده و یکم سوز داره نیاز به لباس گرم هست و دیشب بخاری روشن کردیم. باد وحشی بازی درمیاره. گاهی بارون میاد اما بخاطر گرد و خاک بارون تمیز نیست و نمیشه قدم زد و لذت برد.

امروز روز سومی هست که صبح که بیدار میشم دهنم خون داره و انتهای گلو و گوشام درد میکنه. از لثه هام نیست. فکر میکنم آلرژیم باشه ولی سابقه خون نداشتم نوبت دکتر برای اردیبهشت دارم تماس گرفتم فایده نداشت با یه دکتر دیگه تماس گرفتم چهارشنبه بعد از ظهر نوبت داد.

+ نوشته شده در دوشنبه نهم فروردین ۱۴۰۰ ساعت 12:48 توسط رویا  | 
خدمت در موکب...
ما را در سایت خدمت در موکب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : filmproduzieven بازدید : 165 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:46