هزار و چهارصد و پنجاه و یک شب

ساخت وبلاگ

سه شنبه بسته مکالمه هدیه تولد مادرخانم رو فعال کردم و ایشون هم که علاقه مند به تماس تلفنی از صبح ساعت 10:55 شروع کرد تا شب حتی ناهار تنهایی خوردم! دایی ( داداش سوگلی مادرخانم ) ، خواهریا ، دوتا از خاله ها، دختر خونده ش ( همسایه سال 91_92 ) بیشترین ساعت تماس با این اشخاص بود. به مادرخانم میگم تورو خدا بسه من حالم بد شد دیگه تحمل این همه حرف رو ندارم صدات تا توی اتاق از پشت درای بسته هم میاد! گوشام و سرم درد میکنه! ولی کو گوش شنوا! حتی با اینکه حضرت پدر اومد خونه بازم با تلفن حرف میزد.

روز بعد وقتی متوجه شد تا نزدیک 11 وقت داره با خواهریا و برادر صحبت کرد. بعد بهم زنگ زد با صدای بلند گفتم داری به من زنگ میزنی اشتباهی گفت نه جواب بده میگم بله میگه بهت زنگ زدم بعد نگی بین تو و خواهرات فرق میذارم! گفتم همیشه فرق میذاری الان توجیح نکن!

استاد تمرین دوم رو داد تا الان دو جور داستان رو نوشتم یکی دوستانه یکی خشن ولی هنوز راضی نیستم دیشب یه ایده دیگه به ذهنم رسید. تا بعد از تعطیلات وقت هست امیدوارم بتونم خوب بنویسمش کاش محدودیت 500 کلمه برداشته میشد. داستان یک صفحه ای سخته.

چهارشنبه حضرت پدر زود اومد خونه هنوز هوا تاریک نشده بود. یکی از عموها با خانواده اومدند عید دیدنی. پسر عمو رفته بچه عروس هلندی گرفته ولی بعد از یک هفته به علت عفونت مرده! عروس هلندی رو اوردم دید بغض داشت ( من و حسین 17 ساله و امیر حسین 15 ساله به شدت حیوانات رو دوست داریم و کل فامیل درک نمیکنند این قضیه رو ) باهم که صحبت میکردیم زد زیر گریه و گفت دلش تنگ شده و چون پسر هست کلی توی خونه مسخرش کردند و ادرس گرفت که دوباره بره عروس بگیره! خانم عمو میگفت تقصیر منه که همه از عروس هلندی خوششون اومده و میخوان داشته باشند وقتی اصغر ننه رو دید خوشش اومد و هی سئوال میپرسید و اخر گفت راضی هست که پسر عمو دوباره عروس هلندی بخره. شام نموندند.

دیشب حضرت پدر با مادرخانم  تماس با تهران، شهر ری، کرمان، تربت حیدریه، لاهیجان و ساری گرفتند و سال نو رو به اقوام پراکنده تبریک گفتند. همون اول گفتم منو صدا نزنید حوصله صحبت با هیچکس رو ندارم.

کارایی که دوست دارم انجام بدم و همیشه بهشون فکر میکنم اما انگیزه لازم برای شروع یا ادامه دادنشون ندارم :

1.یه کتاب 700 صفحه ای دارم باید بخونم اما دست و دلم به خوندن نمیره! چندتا کتاب نخونده و یه عالمه پی دی اف دانلود شده دارم. در رابطه با آداب و رسوم و جشن ها کتاب بخرم.

2.دیدن ویدئوهای اموزشی که دانلود کردم، فیلمهایی که دانلود کردم و لیست فیلمهایی که باید تهیه کنم تا تماشاشون کنم.

3.زبان آلمانی و انگلیسی رو ادامه بدم.

4.ادامه تحصیل بدم.

5.سفر زیاد برم.

6.رقص یاد بگیرم ( اینقدر بی استعدادم که امیدی بهش ندارم)

7.فیتنس و شنا ( الان استخرای باغ عمو و عمه ها و خاله تمیز هستند و هوا خوب وقت رفتن به بیرون شهر هست خانم برادر پایه هست چندبار گفته بریم باغ عمه جان خدابیامرز شنا کنیم)

8.گلدونای پرتقال و لیمو و نارنج و گریپ فروت و نارنگی و رطب هایی که سال قبل کاشتم رو بزرگ تر کنم. دلم میخواد توت فرنگی و اناناس هم بکارم ببینم رشد میکنه یا مثل انبه و خرمالو بیفایده میشه!

9.معرق , عروسک پولشی ، گل ، نمد ، چرم که نصفه هستند رو کامل کنم.

10.یکم خیاطی کنم مانتو شلوار و پیراهن مجلسی رو کامل کنم و مانتو و چادر رنگی که گرفتم رو بدوزم.

11.داستان جشنواره که تیرماه ( ایملیم رو چک کنم ببینم امسال هست یا سال بعد، دو سال یکبار هست) برگذار میشه رو بنویسم.

12. یکم عکس بگیرم ( کاش حضرت پدر رضایت میداد و یک دوربین میگرفتم ) یکم تدوین بزنم ( به کل دارم فراموشش میکنم ) 

13.انیمیشن دوست دارم یاد بگیرم تنهایی بشینم درست کنم.

14.کلاس پزشک قانونی ثبت نام کنم بنظرم خیلی هیجان انگیزه پیج اون خانم دکتر که دارم گاهی میزنه کلاس برگذار میکنه کاش تهران میشد برم.

15.روانشناس جدید پیدا کنم کاش هیپنوتراپ کاربلد خانم پیدا کنم.

16. چندتا دکتر خوب پیدا کنم زیر نظر باشم یکم به سلامتیم توجه کنم ( مزخرف ترین کار دنیا )

17.وسایل خطاطی داخل کمد دارند خاک میخورند. خطم افتضاحه - یادش بخیر استاد چقدر تلاش کرد خطم خوب بشه اخرش گفت بی استعدادی - 

18.نقاشی دوست دارم یادبگیرم تخته شاسی و برگه گرفته بودم و یه نمونه کار فرستاده بودم و استاد نقاشی پذیرفته بود و یه جلسه رفتم کلاس و بعد کلاس کنسل شد! چرا هیچوقت دنبالش رو نگرفتم؟ _ نمیدونم اون نقاشی روی دیوار مدرسه روستای منطقه محروم هنوز هست یا از بین رفته؟ چقدر دلم برای روستاهای حاشیه کویر برای ستاره ها تنگ شده!!

ولی یه حس درونی بهم میگه بیخیال همشون! تهش که چی؟! قراره بمیریم دیگه. اون کفن داخل کمد منتظرته! جعبه مخفی قرصای خواب و قرص برنج و ... منتظرند جراتتند! بعد نشستی به این کارای بیهوده فکر میکنی! بجای همه ی اینا برو سفر و هر چقدر میتونی دور و دورتر بشو از همین ادمای کم باقیمونده!

یه فکری چندوقته افتاده توی سرم اینکه زبان یاد بگیرم و با دوستم که خارج هست صحبت کنم کار پیدا کنم و یه روز از خونه بزنم بیرون و مهاجرت کنم ولی چون حوصله ندارم زبان نمیخونم نمیشه. دوست مشهدم پیام داده حوزه ثبت نام کنیم دیروز سایتشونو نگاه کردم قم خوبه بنظرم چند سال دور بودن و تنها بودن داره اما علاقه ای به خوندن درس حوزه ندارم تا اردیبهشت وقت هست.

+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم فروردین ۱۴۰۰ ساعت 11:28 توسط رویا  | 
خدمت در موکب...
ما را در سایت خدمت در موکب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : filmproduzieven بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:46