هزار و چهارصد و چهل و هفت شب

ساخت وبلاگ

عمو قراره یه استخر برای باغش درست کنه عموی دیگه و حضرت پدر این روزا میرند کمکش.

شنبه اینقدر حالم بد بود سرم درد میکرد گیج و منگ بودم که حد نداشت سعی کردم بخوابم فایده نکرد سه تا مسکن خوردم خوب نشد بعدش اینقدر پس اوردم که مادرخانم ترسیده بود تماس گرفت با حضرت پدر اونم بیخیال مثل همیشه اومد خونه دید حالم بد ترسید گفت بریم دکتر گفتم نه بیرون شهرت واجب تره! رفتم کنار حیاط نشستم حالم جا نمیومد. شلم نخوردم سعی کردم بخوابم تا صبح مادر خانم چند بار بهم سر زد.

یکشنبه سر درد وحشتناک داشتم. دوستم تماس گرفت فکر میکرد خواب بودم صدام گرفته بود و یه ساعتی حرف زد در مورد کار. خیاطی بلد نیست پیشنهاد خیاطی میده والا من بدم میاد از خیاطی به اصرار حضرت پدر دوره رو گذروندم و مدرک گرفتم و هیچ علاقه ای به دوخت و دوز ندارم. گفتم نه گفت بهش فکر کن گفتم فکر نداره گفت حالا. بعد هم اینستا کلی پیج فرستاد برای گرفتن ایده.

خانم برادر تماس گرفت دوشنبه و بهش گفتم نه بعد دوباره تماس گرفت جوابشو ندادم باز تماس گرفت و جواب ندادم نیم ساعت بعدش تماس گرفتم و گفت چی شد فکرامو کردم گفتم جوابم نه هست گفت حالا جلسه رو شرکت کن تا به جوابات برسی نخواستی بیای اینکار ایراد نداره. بعد هم گفت به خواهری بگم. به خواهری گفتم گفت نه. به خانم برادر گفتم گفت خودم تماس میگیرم بعد گفت جلسه رو هماهنگ کرده که بریم. گفتم حالا ببینم چی میشه. نیم ساعت بعد تماس گرفت گفت با خواهری حرف زده و همسرش مخالفه و گفت چون جلسه رو هماهنگ کردم بیای حتما.  رو دروایسی موندم گفتم باشه.

سه شنبه ساعت 10 رفتم و 15 برگشتم خونه 40 دقیقه با آژانس در راه بودم و بقیه ش اونجا بودم. اینقدر ناراحت شدم که من و خانم برادر و یه خانم و یه اقا بودند فقط! به خانم برادر گفتم کسی نیست؟ گفت جلسه خصوصی هست. خانم برادر ساکت بود و اون اقا و خانم تلاش میکردند منو راضی کنند. گفتم من اومدم جواب سئوال بگیرم نه اینکه متقاعد بشم. بعد از اتمام صحبتاشون خداحافظی کردم رفتم بیرون خانم برادر گفت کار داره و میمونه اونجا و گفت این هفته برای جلسه میرم گفتم نه سر فرصت بهت خبر میدم. رفته سراغ نتورک مارکتینگ و میخواد منو بکشه وسط! بقیه روز رو خوابیدم.

دیشب بچه های ویس چت تلگرام میگند چرا چند روزه نیستی میگم هوای حوصله ابریست میگند با اینکه حرف نمیزنی اما جات خالیه.

امروز بهترم. دارم به بلاگری فکر میکنم. قراره با دوستم در موردش حرف بزنم البته اگه ناراحت نشه بخاطر رد کردن پیشنهاد خیاطیش. و اگه این سستی و تنبلی و بی انگیزگی بذاره که کاری کنم.

+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۹ ساعت 13:48 توسط رویا  | 
خدمت در موکب...
ما را در سایت خدمت در موکب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : filmproduzieven بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:46